روز بعد از چت من با فرناز بود که فرشاد برایم ایمیل گلایه آمیزی فرستاد. در نامه اش از این نوشته بود که میدانم که تو را اذیت کردم ولی با خانواده من چه کار داری؟ نوشته بود که آنها به قدر کافی مشکلات دارند و خواهش کرده بود که با آنها کاری نداشته باشم...
پس فرناز به فرشاد زنگ زده بوده و حالا من بودم که عذاب وجدان داشتم. خانوادهی فرشاد از بیماری او خبر نداشتند. من باید مراقب میبودم. عصبی شدن اصلاً برای فرشاد خوب نبود ولی من هم از روی قصد کاری نکرده بودم. من تمام تلاشم را کرده بودم تا فرناز را از تماس با فرشاد منع کنم. برای فرشاد همه چیز را توضیح دادم ولی او نمی پذیرفت و باور نمیکرد. یاد این افتادم که فرناز از جیمیل فرشاد با من چت کرده بود. برای فرشاد نوشتم که از آرشیو چت میتواند همهی مکالمه من و فرناز را بخواند تا باور کند من هیچ اطلاعاتی به او ندادهام و حتی چقدر تلاش کردم تا فرناز را راضی کنم به فرشاد زنگ نزند.ا ین راه خوبی بود. بعد از چند روز فرشاد آرامتر شد.
حالا دیگر اواخر ماه فوریه ۲۰۰۶ بود و فرشاد همچنان در حالی که از بیماری خود خبر نداشت مشغول درمان بود. در آن روزها فرشاد بیش از پیش حساس و عصبی بود و من تلاش میکردم تا جایی که امکان دارد او را آرام کنم. اما یک شب در چت فرشاد گفت که از همه چیز خبردار شده است. فهمیده بود که سرطان خون دارد. تحملاش از دروغهایی که همه به او میگفتند تمام شده بود. فریاد کشیده بود. هوار زده بود و کلی از وسایل خانهی نسرین را درب و داغان کرده بود تا نسرین مجبور شده بود راستاش را به او بگوید. گفته بود که سرطان خون دارد. گفته بود که از آثار حملات شیمیایی دورهی جنگ است و گفته بود که در وضعیت خوبی به سر نمیبرد.
لعنت بر همه چیز... حالا چه باید میکردم. چارهای نبود جر اینکه همچنان به او امیدواری بدهم که خوب خواهد شد. گریه میکرد و میگفت مادربزرگش هم از سرطان مرده است. میگفت نمیخواهد بمیرد و من باید او را آرام میکردم که باید قوی باشد. گفتم مادربزرگش پیر بوده و با او قابل مقایسه نیست. برایش از دوست نزدیکم گفتم که سالها با بیماری سزطان مبارزه کرده و چقدر سرحال و فعال است. برایش از پدر دوست دیگرم گفتم که چقدر همه نگران حال او بودند ولی در وضعیت خیلی خوبی به سر میبرد. گفتم دیگر دوران آن گذشته که کسی از سرطان بمیرد. متدهای پزشکی پیشرفتهتری آمدهاند. فقط باید قوی باشد و بخواهد که زنده بماند. اما همهی اینها تنها حرف بود و ته دلم امیدوارم بودم فرشاد باور کند و خودم هم.
به فرشاد قول دادم اگر قوی باشد، هر کاری از دستم بربیاید برایش انجام دهم و تا هر زمان که خواست برای او بمانم.
از او خواستم هر زمان که توانست برای استراحت به هلند بیاید، شاید روحیهاش بهتر شود.گفت که با این وضع درمان هیچ جا نمیتواند برود.
بعد از چند روز طاهره پیش فرشاد رفت تا کمی با فرشاد صحبت کند بلکه آرام شود.
چند روز پیش از آن با طاهره چت کرده بودم. گفته بود که از دست فرشاد عصبانی است. فرشاد تلویزیون خانهی نسرین را شکسته و خیلی از وسایل را داغان کرده. باید کسی میرفت و با او حرف میزد. میگفت: «لیدا طفلی نسرین صداش درنمیاد. هیچی به فرشاد نگفته. میدونم از اون بدت میاد ولی بخدا هر کی دیگه بود یه چیزی میگفت... آخه نسرین بیچاره چه گناهی کرده...» و من حس چندگانه ای داشتم. از طرفی به فرشاد حق میدادم که اینقدر عصبانی باشد و از طرفی فکر میکردم باید یک جوری خشماش را کنترل کند. از طرف دیگر هم از دست همه ناراحت بودم که در این مدت بیماری فرشاد را از او مخفی کرده بودند. فرشاد حق داشت بداند چه بیماری دارد و باید کمکم خود را برای روزهای سختتر آماده میکرد. اما طاهره میگفت فرشاد آنقدر از لحاظ روحی آمادگی نداشته تا بتوانند از اول به او راستاش را بگویند.
طاهره خرم دختر احمد خرم وزیر راه و ترابری دولت دوم محمد خاتمی بود که در شهر کلن در آلمان در رشته پزشکی تحصیل میکرد. طاهره و فرشاد و خیلیهای دیگر از ایران همدیگر را میشناختند و حالا همگی در فدراسیون دانشجویان مدافع صلح و حقوق بشر فعال بودند. طاهره جدود ۲۸ سال داشت و خیلی مهربان و منطقی بود.
در روزهایی که طاهره برلین و پیش فرشاد بود چندین بار با هم دعوا کرده بودند. فضای پر تنشی بود. فرشاد همچنان از بیماریاش عصبانی بود و تمایلی برای شروع درمان نداشت. معتقد بود که درمان نخواهد شد و به زودی هم در بدترین حالت خواهد مرد. فرشاد گاهی به صورت یک بچه در میآمد و نیاز به مَحبت و مراقبت داشت.
در نهایت تصمیم بر این شد که فرشاد در اولین فرصت، یک سفر به هلند بیاید تا شاید من به روحیهی او کمکی بتوانم بکنم و او را راضی کنم تا درمان خود را هر چه سریعتر شروع کند...
می دونید که به خاطر حماقت های خودتون و عشق های چتی!!! که بازهم اسبابش خودتون بودید زندگی تون رو داغون کردید! ولی می دونید که با اسم ی سری آدم رو اوردن که اون ها هم راضی نیستند مثل طاهره خرم دختر احمد خرم وزیر راه و ترابری دولت دوم محمد خاتمی چه دردسری درست می کنید باسه بعضی ها؟ شما اول به روان پزشک مراجعه کن بعد موقع پست نوشتن هم از اسامی کوچیک استفاده کن عزیز من !!!! و در ضمن مواظب خوت باش تا باز هم با چت عاشق نشی چه ایرانی چه خارجی!!!
Alireza
۱۳۸۹/۲/۱۷, ۱۰:۳۸salam dooste aziz, man fekr mikonam bordan emse waghei afrad tooye in weblog kare aslan dorosti nist. lotfan be aberoo va heisiate digaran ehteram begozarin
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۰, ۲:۱۲شما چه علاقه ای به وزرای راه دولت خاتمی داری، نه مرحوم دادمان و نه خرم بچه ای در آلمان و فدراسیون و دوستان امیر فرشاد ندارند! فکر کنم این وبلاگ رو هم خود امیرفرشاد می نویسه!
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۰, ۱۵:۰۹تمامی این اسمها تولیدی امیرفرشاد ابراهیمی است. طاهره خرم و دادمان کجا بود. این ها هم جزو شیادیهای اوست.
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۷, ۲۲:۲۷بابا بذارید بنویسه و داستان را تا آخر بگه. اصلا فدراسیونی در کار نیست. خرم و دادمانی در کار نیست. همه چیز همون امیرفرشاده. انقدر عجله نکنید. داستان درازه.
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۸, ۱۵:۰۲http://saeedshariati.ir/air/archives/000239.php
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۹, ۲:۱۴همه این ناشناسها هم آقای گل گلاب مهره شده این روزهای تاریخی ایران سعید شریعتی است
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۲۹, ۶:۳۶