۲۰

چند روزی از تماس دوباره‌ی من با فرشاد می‌گذشت که یک بار فرشاد را در جی‌میل آنلاین دیدم. سلام کردم. جواب داد: «لیدا جون من فرشاد نیستم. فرنازم عزیزم.»
این اولین بار نبود که کسی با آی‌دی فرشاد آنلاین می‌شد. هر کس به بهانه‌ای. سارا، ژیلا، مینا یا صدف زمانی که فرشاد دسترسی به ایمیل‌های خود نداشت باید جواب ایمیل‌های فرشاد را می‌دادند و خب با حال و روز فرشادکه مرتب مریض و در بیمارستان بود قابل درک بود. فرناز خواهر کوچک فرشاد در ایران می‌گفت گاهی یا جی‌میل فرشاد آنلاین می‌شود تا با دوستانش که جی‌میل دارند چت کند. البته فرشاد ظاهراً زیاد با دادن پسورد خود به دیگران مشکلی نداشت. یادم می‌آمد که در روزهای اولی که با فرشاد آشنا شده بودم در یکی از روزها که من منتظر خبری از او درباره اکبر گنجی یکی از سخنرانان سمپوزیوم بودم با فرشاد تماش گرفتم. فرشاد گفت که او هم منتظر خبر است و هنوز چیزی نمی‌داند. گفت که دسترسی به ایمیل ندارد ولی پسورد یاهوی‌اش را به من داد تا من با ف. ح. تماس بگیرم و از آن طریق بتوانم اکبر گنجی را پیدا کنم. برای من خیلی عجیب بود. به فرشاد گفتم نیازی نیست ولی او گفت مشکلی نیست و در نهایت یک بار پسورد خود را عوض می‌کند. این اعتمادی که فرشاد به من داشت برایم عجیب بود.
حالا اولین بار بود که با یکی از اعضای خانواده فرشاد صحبت می‌کردم. فرناز خیلی گرم و صمیمی با من حرف می‌زد. پس از احوال‌پرسی از من پرسید: « لیدا جون ببخشید مگه شما هنوز با فرشاد رابطه داری؟» چه باید می‌گفتم. نمی‌دانستم فرناز و خانواده‌ی فرشاد چقدر از ارتباظ ما با‌خبر هستند. گفتم: «فرناز جون فرشاد همیشه دوست خیلی خوب من باقی می‌مونه.» و در جواب فرناز به من گفت که همه خانواده به‌خصوص مادر فرشاد مطمئن بوند که رابطه جدی‌ای میان ما در حال شکل گرفتن است و باور داشتند که ما عاشق هم هستیم تا اینکه امیر به همه گفته بود که فرشاد پول من را بالا کشیده است و موبایل من را دزدیده است. تعجب کردم. امیر چرا چنین دروغی به همه گفته بوده؟ به فرناز گفتم: «فرناز جون من نمی‌دونم چرا امیر همچین چیزی به همه گفته ولی عزیزم من و فرشاد هنوز اصلاً همدیگه رو ندیدم که فرشاد بخواد یا بتونه موبایل من رو بدزده ولی خب من و فرشاد یه سری مشکلات مالی با هم داشتیم که حالا دیگه مهم نیست. دیگه گذشته.»
در این فکر بودم که امیر چرا چنین دروغی به همه گفته که فرناز پرسید: «خب پس چرا بین تو و فرشاد به هم خورد؟ ما همه تو رو به عنوان نامزد فرشاد می‌شناختیم. فرشاد برای تو از ترکیه حلقه گرفته بود...» چه جوابی باید می‌دادم. یادم مانده بود که فرشاد گفته بود خانواده‌ی او از اینکه او با نسرین ازدواج کرده خبر ندارند و گویا راست می‌گفت. گفتم: «نمی‌دونم عزیزم. اون هم حتماً دلایلی برای خودش داشته. من دوست داشتم با فرشاد باشم ولی نشد...» و خواهر فرشاد اصرار داشت بداند چه چیزی باعث شده تا ارتباط من و فرشاد به هم بخورد. از او خواستم که از خود فرشاد بپرسد. گفتم من نمی‌توانم چیزی بگویم. گفتم در همین حد می‌توانم بگویم که امکان ادامه رابطه نبود و در جایی از سر ناچاری گفتم: «نمی دونم عزیزم شاید فرشاد اصلاً به زن دیگه‌ای علاقه داشته باشه. من نمی‌دونم چی شده...» و با این حرف من فرناز به یک‌باره عصبانی گفت:
«زن دیگه‌ای؟ کی هست؟ الان با هم هستن؟»
«نمی دونم فرناز جون من اصلاً هیچی نمی‌دونم. میگم شاید زن دیگه‌ای باشه. شاید هم فرشاد به من به دروغ گفته تا من رو از سر خودش باز کنه. بی خیال اصلا... حالا که دیگه گذشته. من هم فراموش کردم...»
اما فرناز به این راحتی دست بردار نبود. اصلاً نمی‌توانست چنین چیزی را بپذیرد و گفت:
«لیدا جون ما اصلاً از این چیزا توی خونواده‌امون نداریم. زمانی هم که فرشاد گفت که با شما دوست شده، فقط به صرف اینکه می‌خواد با شما ازدواج کنه ما قبول کردیم. حالا غلط کرده که سراغ زن دیگه‌ای رفته. مگه شهر هرته؟ خوبه یکی با خواهر خودش همچین کاری بکنه؟ لیدا به من بگو ببینم این زنه کیه...»
هول شده بودم اصلاً انتظار چنین برخوردی را از طرف خواهر فرشاد نداشتم و هر چه سعی می‌کردم او را آرام کنم موفق نمی‌شدم. می‌گفتم که دیگر برای من مهم نیست ولی فرناز نمی‌پذیرفت و می‌گفت اگر به او نگویم آن زن کیست زنگ می‌زند و از خود فرشاد می‌پرسد. می‌گفت در کافی‌نت است و به محض اینکه از آنچا بیرون برود به فرشاد زنگ می‌زند و هر چه از دهانش دربیاید به فرشاد می‌گوید: «لیدا جون ما هزار بدبختی از از دست فرشاد کشیدیم. حالا پسره رفته اروپا فکر می‌کنه چه خبره... هر روز با این دختر و با اون زن... من می‌دونم و فرشاد. از اینجا برم زنگ می زنم...» و میان حرف‌ها و عصبانیت فرناز و خواهش‌های من برای زنگ نزدن به فرشاد بود که فرناز آفلاین شد...

4 نظرات :: ۲۰

  1. به نظرم که اون آدم با آی دی های جعلی امیرآسمانی و صدف و ژیلا و مینا و فرناز و ... شما رو حسابی بازی داده، از نظر من که یک امیرفرشاد ابراهیمی با حساب این حرفها یک آدم روانیه و شما هم با عرض معذرت آنقدر ساده اید که سادگی تان به بلاهت می زند.

  2. ليدا جان سلام
    من تورو خانوادتو ديدم و برام عزيزي و ميدونم تو رابطت با فرشاد چي كشيدي حق بدتر از اينا رو هم داري ولي فرشاد برادرم و برام خيلي عزيز از دستت خيلي گله دارم كه اين داستانارو از زبون من ساختي من و فرشاد هم خونيم اگه اون منو بكشو هم بهش نميگم غلط كردي. خيلي بهتر بود جور ديگه اي مينوشتي. من امروز اتفاقي اين بلاگو ديدم.
    آرزوي شادي و موفقيت برات دارم.
    فرناز

  3. Lida
    If he is not a reliable person (that I think he is NOT as well) just write it down. There is no need to go into people's lives this much. If you care about human rights Lida jan, that I am sure you do, you are actually violating Amir Farshad's privacy. When we talk about human rights, it means that Everybody, even our enemies, always has certain rights everywhere. I know he may have violated your rights, but it does not give you any privilege or legitimacy to counter attach under the same legacy

    Peace

  4. عجب رویی داره
    این فرناز تقلبی اینجا هم هست
    پس بزار قسمت های دیگه ای از زندگی این خواهر تقلبی را من بگم
    دوستی که همرزم امیرفرشاد در جبهه بوده. همونی که فرشاد کلاه خودش را سزش گذاشته وقتی که شیمیایی زدند. سالها بعد با فرناز ازدواج میکنه. خانواده امیرفرشاد این موضوع را ازش پنهان میکنند و وقتی امیر فرشاد میفهمه خیلی عصبانی میشه و با همه خانوادش قطع رابطه میکنه. فرناز با این پسری که مسبب شیمیایی شدن امیرفرشاد و سرطان خون گرفتنش شده به انگلیس میاد و امیر فرشاد همیشه میگفت اگه ببینتش میکشدش... روزها بعد وقتی امیر فرشاد خونه من بود فهمیدم تمام این داستانها و فرناز دروغی بیش نیست
    ای امیر فرشاد بسه دیگه...حالا هی بیا به اسم فرناز و ... بنویس

    آزاده از لندن

    ۱۳۸۹/۶/۲۴, ۱۵:۱۳