از خواب که بیدار شدم، امیدوار بودم که همه چیز تنها یک شوخی بوده باشد. اول از همه به سراغ ایمیلام رفتم. از چند نفر از دوستان امیر و فرشاد ایمیلهای یکسانی آمده بود. سامان دادمان، راحله کشتگر، صدف ابراهیمی، سارا موسوی خویینیها و ناتاشا الواری برای من و شاید خیلیهای دیگر ایمیلی با این متن زده بودند:
«پیکر پاک و خسته عزیز ترینمان امیر آسمانی روز یکشنبه اول بهمن ماه در آستانه سی امین سالگرد تولدش از مقابل حسینیه شهیدان آسمانی در چیذر تهران ساعت 10 صبح تشعیع و در امامزاده قاسم چیذر به خاک سپرده خواهد شد . از همه عزیزان و دوستان تقاضا داریم حضور بهم برسانند .»
۱۰ صبح تهران، یعنی ۷ و نیم صبح به وقت هلند. یعنی همه چیز تمام شده بود. امیر حالا دیگر زیر تلی خاک خوابیده بود. دیگر دیدنش محال بود. همه چیز چقدر سریع تمام شده بود. مگر کسی که خودکشی کرده باشد را به این سرعت دفن میکنند؟ فرانسه چطور اجازه داده بود تا جنازه امیر به این سرعت به ایران منتقل شود و ایران چطور به این سرعت اجازهی دفن داده بود؟ اینها سؤالهایی بود که با آن درگیر بودم و دوستانی هم که از دست دادن امیر را به من تسلیت میگفتند هم این سؤالها را از من میپرسیدند اما من هیچ جوابی نداشتم.
تنها چیزی که برایم مهم بود این بود که امیر دیگر نبود. امیر میگفت عاشق من است، برای دیدن من بیتابی میکرد و دو روز پیش از آنکه معشوقش را ببیند خودش را کشته بود.
شب قبل برای فرشاد ایمیل زده بودم و از هر کسی که آن ایمیل را میخواند، خواسته بودم تا با من تماس بگیرد یا شماره تماسی بدهد تا من تماس بگیرم ولی از هیچکس جوابی نیامده بود. به جای آن، ایمیلهای دیگری از دوستان امیر و فرشاد میرسید. در ایمیلها از آسمانی شدن امیر گفته بودند و وداع امیر از خاک. در سایت اخبار روز، بیانیهی فدراسیون دانشجویان مدافع صلح و حقوق بشر منتشر شده بود و فرشاد سوگنامهای در وبلاگش نوشته بود:
«همه زندگي تو، زیبایی بود وعشق. آن همه شور در دل داشتي كه در قيد حيات زمينيات نيز، گويي از قيد زمان و مكان رها شده بودي.چربی و شیرینی و سنگینی زمين ما را به خود ميكشد، وهمین است که زمینی هستیم و بر خاك ايستادهايم .جنس تو از ما نبود آسمانی بودی اما نجیبانه سالها ما را تحمل نمودی و سالها در زمين ماندي و هر روز عاشق تر شدي تا آن گاه كه هوای آسمان کردی و بقول خودت از همان سال پیش که رحمت را دیده بودی چگونه دیگر زمین را تاب تحمل داشته باشی و چگونه توان اینکه بار تن را بر دوش كشی؟و اين چنين شد كه خداي عشق، تو را به خود خواند و تو خود منزلگه عشق شدي و والعصر ان الانسان لفي خسر .... »
دیدن عکس امیر روی ماشین و یا کنار شمعها آتشم میزد. در وبلاگ فرشاد بود که برای اولین بار تصویر دیگری از امیر میدیدم. تنها عکسی که همیشه از امیر دیده بودم همان عکسی بود که در اورکات و وبلاگش گذاشته بود. چقدر امیر در این عکس زیبا و جذابتر بود. چقدر با دیدن آن عکس و آن نگاه بیشتر عاشقاش شدم. چقدر افسوس خوردم که دیگر نیست و حتی نمیدانم چرا نیست.
برای راحله چندین بار پیام دادم. خواهش و التماس کردم تا بر خلاف دشمنیای که با من دارد با من تماس بگیرد و دست آخر هم عصبانی بودم که هیچکس من را به حساب نمیآورد. در تنهایی عزاداری کردن داشت من را میکشت. بالاخره یک بار راحله جواب داد که همه آشفته هستند و فرصت برای چت کردن نیست و من باید شرایط را درک میکردم. فرشاد حالش بد بود و همه ماتم زده و غصه دار که نمیدانستند غصه آنکه زنده است و با مرگ دست و پنجه نرم میکند را بخورند یا آنکه برای همیشه رفته. شاید راحله بود که نسخه کامل عکسی که فرشاد در وبلاگش گذاشته بود را برایم فرستاد و گفت که در کمپی که چند ماه پیش همگی رفته بودند گرفته شده.
دلم میخواست با اولین پرواز، قطار، اتوبوس یا هرچه که باشد به پاریس بروم. میخواستم در کنار دیگر دوستان امیر باشم. اما راحله میگفت صبر کنم تا برای مراسم ختمی که برای امیر میخواهند بگیرند به پاریس بروم.
همان شب بود که کلیپی از مراسم تشییع جنازه امیر روی صفحه «پایگاه خبری فدراسیون دانشجویان مدافع صلح و حقوق بشر» آمد به همراه پیامی که اعضای این فدراسیون در سوگ از دست دادن سخنگو و یارشان نوشته بودند. در جایی از آن پیام آمده بود:
«امیر آسمانی در بامداد جمعه نوزدهم ژانویه سال جاری در منزل خود در شهر پاریس پیش از جان باختنش در نامه ای برای دوستان خود اعلام نموده بود که «... بدانید عاشق آب و خاکم هستم و تنها آرزویم این است که لااقل بدنم در ایران دفن شود... » و پس از آن دست به خودکشی زده و در این بازی دنیا جان می بازد .»
پس امیر نامهای از خود به جا گذاشته بود. همه دوستانش آن نامه را خوانده بودند و من نه. امیر برای من تنها پیام کوتاهی در باب عشقامان و فرشاد نوشته بود. شاید در آن نامه از دلیل خودکشیاش نوشته باشد...
و همین کلیپ توش کلی علامت سوال نهفته داره، دقت کردی؟ :))
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۱۶, ۲۳:۴۷نکند بعد از امیر آسمانی تازگیها عاشق کوهیار گودرزی شدید که عکسش را در کنار هفت سینتان در فیسبوک گذاشته اید
چون شما عاشق هر که میشوید یک بلایی سرش میآید...
شما یک دختر به ظاهر روشنفکر و تحصیلکرده هستید که با سی و چند سال سن و چندین سال زندگی در اروپا، اگر کمی هم من در اینجا برایتان گلواژه بگویم یا شعرگونه بسرایم، بعید نیست که عاشق من هم بشوید... این خاطرات یا انتقامچویی شما بیشتر باعث تخریب شخصیت و کردار خودتان شده...
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۱۷, ۲۱:۰۷من و چند تا از دوستان معتقدیم که اکثر این دوستان که به این صفحه اعتراض دارند و به شما توهین میکنند ، خود شخص " امیر فرشاد ابراهیمی" هستند .
چون به نوعی همه ما با این شارلاتان ، درگیری داشتیم .
چند وقت پیش یکی از اقوام من که زن میانسالی است و دوستی چندین ساله با نسرین بصیری داشته به خاطر کثافات کاری های این
احمق ، با درگیری به دوستیش با بصیری پایان داده و دیگه حاضر نیست حتی ببینتش .
بی شخصیت گفته که این خانوم میخواسته با من رابطه برقرار کنه در صورتی که قیافشو تو اینه ندیده!!!
فکر میکنم به غیر از شما که جوانید باقی مانند بصیری پیر و چروکیده از این غول بی شاخ خوششون میاد .
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۲۰, ۱۸:۵۶من روزنامه نگار هستم و به تازگی با این آقا آشنا شدم
ایشون میخواست من را هم مثل شما و خیلی های دیگر بازی بده ولی موفق نشد .
مصلا گفت که مجرد هست و گفت که در امریکا نمایشگاه داره و ...
منم میخواستم باهاش مصاحبه کنم ولی قبلش یکی از دوستانم آمارشو کامل بهم داد منم میتونم میلهای رو که به من زده واسه همه بفرستم.
در ضمن من اطلاع بسیار دقیق دارم که ایشون هنوز با جمهوری اسلامی کار میکنه و حتی عکس های فعالین و ... را واسشون میفرسته و
مدام در حال فضولی و ... میباشه خیلی مواظب باشد.
من بدون ترس اسمم را میگذارم تا خشکش بزنه و بفهمه همه مثل خودش احمق نیستن.
Shohreh Kasebi
۱۳۸۹/۱/۲۰, ۱۹:۱۳مرسی لیدا جون
کارت عالیه
بخصوص از نظر آسیب شناسی روابط مجازی و حتی اینکه یه آدم مثل امیر فرشاد تونسته سر سایت اخبار روز را هم کلاه بزاره و اسامی و خبرهای جعلی بده. با این افشاگری حداقل گوش و چشم افراد ساده دل و مهربانی مثل تو در برابر انسانهای روانی و بی رحمی مثل این اطلاعاتی ها باز می شه.
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۲۱, ۱۲:۰۰