۱۸

بعد از چند روز فرشاد برای من پیغامی داد. بعد از هفته‌ها دوباره به سراغم آمده بود. از دل‌گرفتگی‌هایش و دل‌تنگی‌هایش برایم نوشته بود و خواسته بود با هم حرف بزنیم. از طرفی یاد خواسته آخر امیر بودم و از طرفی نگران حال فرشاد. برایش پیام دادم که می‌تواند با من تماس بگیرد. نوشت شماره من را دوستانش از موبایلش پاک کرده‌اند. شماره‌ام را برایش فرستادم. برایش از غم از دست دادن امیر گفتم و با او همدردی کردم. از او خواستم برایم چند عکس از امیر بفرستد و فرستاد. چند عکس از امیر و یک عکس از خودش در یکی از موزه های آمستردام با عکس ملکه هلند که در سفرش به هلند گرفته بود. زمانی که برای مراسم مادر راحله همگی به هلند آمده بودند. از امیر سه عکس بود، عکس امیر که در وبلاگش هم بود بر روی شیشه‌ی یک ماشین در مراسم تشییع جنازه‌ی امیر، عکس زیبای امیر که من در وبلاگم هم کذاشته بودم و عکس تکی دیگری که کاملاً متفاوت از عکس‌های دیگر بود. دو عکس دیگر هم بود، یکی با خود فرشاد که از فاصله دور گرفته شده بود و دیگری شاید در جمع دانشجویان دانشگاه پاریس که تشخیص نمی‌دادم کدام ‌یک امیر است. 
فرشاد در همان ایمیل بار دیگر به من یادآوری کرده بود که با مهدی جامی در مورد همکاری فرشاد با رادیو زمانه صحبت کنم.
همان روز، یعنی ۲۹ ژانویه ایمیل دیگری از امیرفرشاد گرفتم درباره آنچه در رادیو مولتی کولتی درباره‌ی امیر آمده بود. در ضمیمه ایمیل دو فایل بود که با نام «تراک ۱» و «تراک ۲» که اصلاً فایل صوتی نبودند و شاید من از فرشاد خواستم تا فایل برنامه را بار دیگر بفرستد و شاید گفته بود که دوباره ایمیل می‌کند و نکرد.
دو روز بعد شخصی به نام ز. عرفانی که نمی‌شناختم از رادیو پارس برایم ایمیلی زد.

«آیا شما خبر درگذشت امیر آسمانی را برای من ارسال کردید؟
مایل هستید در این مورد در رادیو صحبت کنید؟»

برایم عجیب بود. من نه آن فرد را می‌شناختم و نه آن رادیو را. حتی نمی‌دانستم ایمیل من را از کجا آورده‌اند. پس نوشتم:

«من تا جایی که می‌دونم شما رو نمی‌شناسم و مطمئنم به شما ایمیلی نزدم. شاید برای این منظورتون بهتر باشه با راحله کشتگر یا بقیه دوستان امیر تماس بگیرید.
نمی‌دونم شما آدرس ایمیل من رو از کجا آوردید ولی باز هم اگر کمک دیگری از دستم بربیاد دریغ نمی‌کنم.»

و دیگر خبری ازشان نشد.
پنج‌شنبه بود که به رادیو رفتم تا به همراه س. داستان‌های دیگری از وبلاگ‌ها را برای پخش رادیویی ضبط و آماده کنیم. آقای جامی یک سری از داستان‌ها را تأیید کرده بود و برایمان فرستاده بود. در آن میان داستانی از وبلاگ «پابرهنه» بود. باورم نمی‌شد. بارها امیر سر به سر من می‌گذاشت و غر می‌زد که چرا هیچ‌وقت از داستان‌های وبلاگ او نمی خوانم و من هربار باید برای او پروسه برنامه سازی‌امان را توضیح می‌دادم و حالا که نوبت به داستانی از وبلاگش رسیده بود، امیر دیگر نبود...
داستان را ضبط کردم. یکی از همکارانم پیشنهاد داد که پیش از آن مقدمه‌ای بگویم. از مرگ آن وبلاگ‌نویس. حق امیر بود که خوب معرفی شود. اما آقای جامی موافق نبود. می‌گفت خبر معتبر و موثق نیست. یعنی چه؟ خبر مرگ امیر؟ نمی‌فهمیدم چرا این حرف را می‌زند. گفتم: «امیر دوست خیلی نزدیک من بوده و جمعه خودکشی کرده... همه می‌دونن»
برای این که اعتبار حرفم و خبر را بیشتر کنم گفتم: «فیلم تشییع جنازه‌اش رو می‌تونین ببینین... امیر دوست صمیمی امیرفرشاد ابراهیمی بوده... عضو فدراسیون... »
نام امیرفرشاد ابراهیمی برای مهدی جامی کافی بود. تنها در صورت تأیید خانواده‌ی امیر، اجازه داشتم از مرگ امیر در زمانه چیزی بگویم و من هیچ ارتباطی با آن‌ها نداشتم.

دلخور بودم. از آن‌همه بدبینی نسبت به فرشاد دلم می‌گرفت.
آن روز آن داستان از وبلاگ امیر بدون اعلام مرگ او از رادیو زمانه پخش شد. برای دوستانش پیغام دادم تا اگر دوست دارند بشنوند.

یک هفته از مرگ امیر می‌گذشت و بنا به رسوم ایرانی باید مراسم هفتم برای او برگزار می‌شد ولی همچنان دوستانش این دست و آن دست می‌کردند. می‌گفتند دوستان و هم‌کلاسی‌های امیر قصد دارند برایش مراسمی بگیرند و هر وقت تاریخ آن مشخص شد من را خبر می‌کنند. در آن روزها چندین ایمیل از دوستان امیر در پاریس می‌گرفتم که درباره تاریخ مراسم از من می‌پرسیدند. بی‌شک از آنچه من در اورکات امیر در سوگش می‌نوشتم رد و ایمیل من را پیدا کرده بودند و من جوابی نداشتم که به آن‌ها بدهم.

چند روز بعد ایمیلی از راحله گرفتم که از رادیو زمانه تماس گرفته‌اند و قصد ساختن برنامه در مورد مرگ امیر را دارند. از من می‌خواست که من قبول کنم تا با من مصاحبه کنند. از همکارانم در این مورد پرسیدم ولی کسی از چنین برنامه‌ای و تماسی خبر نداشت...

3 نظرات :: ۱۸

  1. مسخره کردی؟ عکس دانشجویان پاریس عکس عده ای از دانشجویان در دانشگاه شریف هست. خجالت بکش

  2. اون عکس دسته جمعی دانشجویان دانشگاه شریفه...ساله ۸۴-۸۵  

  3. وا.. اون عکس تشییع جنازه که به طرز شدیدا تابلویی معلومه با فوتوشاپ یا حتا برنامه های خیلی ساده تر درست شده.
    تازه توی ماشینه یک حیوون هست، فکر کنم سگ، کی توی تشییع جنازه سگ می بره با خودش؟؟
    اون عکسی که با ماشین قرمز هستند، هیچ کدوم نه فرشادند نه امیر. چه ساده ای تو.
    البته می دونم، این قدر با اطمینان حرف می زنه که آدم با خیال راحت چشمش رو می بنده و باور می کنه