روز بعد به دانشگاه رفتم. دوستانم یک به یک به پیشم میآمدند و یا به من زنگ میزدند. اولین بار بود که چنین عزیزی را اینگونه از دست داده بودم. عزیزی که هیچگاه ندیده بودماش و حسرت دیدناش برای همیشه برایم ماند. خیلیها به من پیشنهاد میدادند تا به پاریس بروم. میگفتم میروم. برای ختماش خواهم رفت. نمیگفتم که هیچ آدرس و تلفنی از کسی ندارم. از طرفی باید فکر میکردم اگر قرار باشد به پاریس بروم چگونه با امیرفرشاد روبهرو شوم. یادم میآمد که در روزهای آخر، زمانی که به آمدن امیر به پیشم نزدیکتر میشدیم، نگرانی ما هم بیشتر میشد. چطور باید روزی به فرشاد میگفتیم. نگرانی ما از واکنش فرشاد بیشتر و بیشتر میشد هرچند که امیر بهظاهر مصمم میگفت که فرشاد با آنهمه بلایی که به سر من آورده حق ندارد چیزی بگوید. وقتی به این موضوع فکر میکردم یاد آخرین پیام امیر میافتادم که از من خواسته بود از فرشاد متنفر باشم. این جمله فکر من را مشغول میکرد. نکند در روزهای آخر مسئلهای میاناشان بهوجود آمده بود. چرا باید در لحظات آخر زندگیاش همچنان درگیر این موضوع بوده باشد. تمام این سوالهای بی جواب داشت من را دیوانه میکرد.
عزاداری غریبی داشتم، در تنهاییِ خودم برای کسی که من را ندیده عاشقانه دوست داشت.
آن شب، خواهرم م. و ر. دوستم پیشم آمدند تا من را آرام کنند و من آرام نمیگرفتم. تمام مدت پای اینترنت بودم تا بلکه سرنخی پیدا کنم. باورم نمیشد. باید میفهمیدم امیر چرا خودش را کشته... باید میفهمیدم روزهای آخر بر او چه گذشته... اما از کجا میفهمیدم. یاهو مسنجرم باز بود و هر لحظه نگاهی میانداختم تا شاید یکی از دوستان امیر و فرشاد یا خود فرشاد آنلاین شود. چیزی بگوید. از امیر بگوید. چقدر سخت بود تنهایی عزاداری کردن...
یادم آمد که امیر همیشه دوست داشت یک وبلاگ داشته باشم. برای آرام کردن خودم دست بهکار شدم. یک وبلاگ ساده درست کردم با نام آسمان من. اولین پستم را دوشنبه ۲۲ ژانویه ۲۰۰۷ برای امیر نوشتم:
«امیر من، عشق من، امروز قرار بود که اینجا پیش من باشی و تولدت رو با هم جشن بگیریم عزیز من. دیدی قالم گذاشتی. بهت گفتم نکنه سر کار باشم، گفتی " نه جون آقام". همه اینها رو دو ساعت قبلش گفته بودی. دیدی نیومدی، دیدی چه به روزم آوردی. گفتی بهت انرژی بدم، بهت خندیدم. تو بودی که به من انرژی میدادی. چه میدونستم؟ حالا من موندم و یه دنیا چشم انتظاری، یه دنیا دلتنگی.
حالا تولدت مبارک عزیز دلم. ازم قول خواسته بودی همیشه دوستت داشته باشم و بعشقت شک نکنم. من سر قولم می مونم ولی تو هم سر قولت باید بمونی. همیشه با من می مونی، میدونم که خودت میدونی.
میبینی اینهمه ازم خواستی که وبلاگ بسازم حالا با چی شروع کردم؟ میبینی با خودت و ما چه کردی؟ چه کنم با اینهمه ناباوری و دلتنگی؟؟؟؟؟»
آدرس وبلاگ را روی صفحه اورکاتم گذاشتم.
فردای آن روز خواستم دوباره وارد وبلاگم شوم ولی پسوردی که میزدم کار نمیکرد. مطمئن بودم که پسورد درست است ولی نمیتوانستم وارد وبلاگم شوم. با آدرس ایمیل یاهو، وبلاگ را ساخته بودم. از بلاگ اسپات درخواست پسورد جدید میکردم ولی در ایمیلام چیزی دریافت نمیکردم. نمیبایست چیز پیچیدهای میبود ولی من موفق نمیشدم. احتمالاً آن روزها حواس پرتتر از این حرفها بودم. بعد از دو سه روز تصمیم گرفتم عیناً همان وبلاگ را از اول بسازم و ساختم، باز هم با نام «آسمان من» ولی با آدرسی متفاوت. این بار از جیمیلام استفاده کردم. همانچه که در وبلاگ اول برای امیر نوشته بودم را در وبلاگ جدید گذاشتم و شد سرآغاز نوشتههای اینترنتی من...
خانم لیدا، اگر یک خورده چاشنی سکس این مطلب رو بیشتر کنی می شه عین کتابهای "ر- اعتمادی ". این کتاب قابل چاپ شدن توی ایرانه ! خانم محترم من با اینکه دل خوشی از این آقا ندارم تا حالا نفهمیدم چرا باید از این آقا بدم بیاد. هر چه که نوشتین فقط نشون می ده چقدر توی روابطتون بدون فکر عمل کردید و مقصر هستید .برای اینکه خواننده بفهمه این آدم چقدر کثیف و بدجنس هستش باید اطلاعات دیگری ( نه از نوع اطلاعات خاله زنکی شما این جا داده بشه )این مطلب عین پچ پچ های خاله زنکها است و هیچ پشتوانه و سندیتی نداره و شما هم دارید با چاپ این مسائل خصوصی فقط به وجهه این آدم ( که احتمالا لیاقتش را نداره )اضافه می کنید.
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۲۲, ۲۱:۳۹خواهر برسونشه به جایی پس .نمیام دیگه ها اینجا. امان از دست ز نها ببین جه کردند...
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۲۳, ۱۸:۴۲من به این حرفا کاری ندارم، فقط خواهشان زود بزود بنویس چون خط داستان از ذهن آدم پاک میشه .
به نظر بالا که خود امیر فرشاد نوشته توجه نکن و کار خودتو بکن چون امیر فرشاد آدمیه که واسه واقعی نشون دادن اینکه یکی دیگه نوشته بیخود از خودش بد میگه. من تجربشو دارم.
من مدتی باهاشون در ارتباط بودم و دلم واسه همسرش که دوستی خوب و خانم روشنفکریه میسوزه چون خانوم بصیری خیلی دوست داشتنیه
ناشناس
۱۳۸۹/۱/۲۵, ۱۹:۵۹joda az hameye in masael vaqean shoma ba chat asheq shodid?
ناشناس
۱۳۸۹/۲/۵, ۴:۲۲