۱


بیش از یک سال است که با خودم کلنجار می‌روم که نوشتن را شروع کنم. نوشتن در مورد دو سال از زندگی‌ام  و آنچه که آن دو سال بر من آمد. نوشتن نه تنها برای سبک شدن بلکه برای شناساندن چهره‌ای از کسی که لحظه به لحظه زندگی من را پر کرده بود. چهره‌ای که شاید خیلی‌ها او را بشناسند و وقتی می‌گویم چهره بعنی واقعیت پشت روی او و شایدخیلی‌ها هم مثل من همچنان خوشبینانه فکر کنند که آنجه در مورد او می‌شنوند کینه‌های چندین ساله از رژیم بیش نیست و بی اعنمادی‌های واهی.
با خودم کلنجار می‌رفتم که بنویسم یا نه. بارها فکر کردم که نتیجه نوشتنم چه خواهد بود و عواقب آن. بارها تردید کردم. اما می‌نویسم از دو سال زندگی‌ام با امیرفرشاد ابراهیمی.

3 نظرات :: ۱

  1. موفق و سربلند باشی لیدا جان. چشم به راه بقیه اش می مانم

    سمرقندی

  2. خیلی دوست داشتم بشنوم.

  3. لیدا جان
    این اتفاقی که برای تو افتاده به نوعی دیگر برایمن و یکی دیگر از دوستانم پیش امد. یعنی امیر فرشاد ابراهیمی با این هفت خط بازی هاش قصد گلاه گذاشتن سر ما را هم داشت..........من می خواستم در فیس بوک باهات تماس بگیرم تا ماجرا را برات بگم اما انگار تو فیس بوک نیستی؟؟؟ این ادمها درسته از اطلاعات در اومدند اما شیوه های کثیف خودشون را هم حفظ کردند