۷

همان روزها بود که فرشاد ویدئویی از «حاج عبدالرضا هلالی» از مداحان انصار را روی وبلاگش گذاشته بود. همان روزها هم بود که ادعا کرده بود که دختری که با «هلالی» است «لیدا» نام دارد و همان روزها بود که «امیر آسمانی» دوست صمیمی فرشاد، صمیمی‌ترین دوست فرشاد که از دوران نوجوانی همدیگر را از ایران می‌شناختند، برای من در اورکات پیغامی گذاشت که مشخصا برای باز کردن سر صحبت و آشنایی بود. برایم نوشته بود: «شما همون لیدای فیلم هلالی هستید؟!»
شوخی جالبی نبود. صفحه پیام‌های من را همه می توانستند ببینند و من حوصله این مزه ریختن‌ها را نداشتم. زمانی‌که به فرشاد گفتم، او هم کمی عصبانی شد و از من خواست که اصلا به امیر محل نگذارم و مراقب باشم. از نظر فرشاد، امیر که چهره زیبایی هم داشت هیز و دخترباز بود. احساس کردم کمی حسودی می‌کند. وگرنه چرا باید از دوست صمیمی خود بد بگوید. چند روز بعد امیر از شوخی بی‌مزه خود در اورکات از من عذرخواهی کرد و بعد از مدت کوتاهی هم در یاهو مسنجر من را اد کرد.
امیر آسمانی پسر شوخی بود. شیطنت‌های خاص خود را داشت. امیر مانند فرشاد متولد ۱۳۵۴ بود و در پاریس در رشته دندانپزشکی تحصیل می‌کرد و وبلاگی داشت به نام «پابرهنه».
امیر آسمانی به همراه کلی از دوستان و فامیل امیرفرشاد و دانشجوهای دیگر عضو «فدراسیون دانشجویان مدافع صلح و حقوق بشر» بودند.
چندی بعد امیر برایم تعریف کرد که از یک دوران بلند کما به تازگی درآمده است. پیش از تابستان در سوییس تصادفی کرده بود و حدود دو ماه در کما بوده. به فرشاد ارادت خاصی داشت. او را مانند برادر خود دوست داشت و از این می‌گفت که تمام مدتی که در کما بوده، فرشاد بالا سر او مانده بوده. در سایت کمیته هم نامه‌ تشکری بود خطاب به همه آن‌هایی که برای امیر آسمانی دعا کرده بودند تا او دوباره به زندگی برگردد.
امیر آسمانی آن‌طور که فرشاد و خودش می گفتند از خانواده سرشناسی در شمیران می‌آمد. «آسمانی‌ها را همه می‌شناسند». اما ظاهرا خانواده‌اش و بخصوص «آقا جونش» گرایش‌هایی به حکومت داشتند و این مسئله برای آنها خوشایند نبود.
کمابیش از امیر خوشم آمده بود. از شیطنت‌های او لذت می‌بردم.
فرشاد همچنان در آنکارا از این اداره به آن اداره دنبال گرفتن اجازه خروج یا پاسپورتش بود. پیش از این برایم گفته بود که بارها از طرف رژیم ایران مورد تهدید و آزار قرار گرفته. یک بار به خانه او ریخته بودند و تمام وسائل او را زیر و رو کرده بودند. یک بار او را در خیابانی گیر آورده بودند و حسابی کتک زده بودند و هربار هم پلیس ترکیه کوچک‌ترین کمکی به فرشاد نکرده یود. حالا هم تقریباً مطمئن شده بودیم که اجازه خروج ندادن به فرشاد ربطی به رژیم ایران دارد. ترکیه و ایران در بسیاری از مسائل همدست بودند. اگر فرشاد از ترکیه به اروپا می‌آمد دیگر از دسترس ایران خارج می‌شد. روزهای طاقت‌فرسایی برای فرشاد بود. قرارداد کاری‌اش تمام شده بود. صاحب‌خانه خانه‌اش را می‌خواست و فرشاد با یک چمدان وسائل بلاتکلیف و درمانده در آنکارا مانده‌بود. از دست دولت ترکیه بی‌نهایت عصبانی بودیم. فرشاد می‌خواست از آن کشور لعنتی برای همیشه خارج شود. کدام کشوری است که نگذارد یک خارجی کشور را ترک کند؟؟؟

1 نظرات :: ۷

  1. این مرتیکه اگر اقامت آلمان داشته می تونسته با پاسپورت ایرانیش بره ترکیه و بعد از ترکیه با پاسپورت آلمانیش بره آلمان. دیگه این همه جنگولک بازی نداره

    نه خانم این آدم رو هیچ جا راه ندادن بس که آدم دروغگو و عوضیه