۱۳

تماس من با امیر ادامه داشت. امیر در تمام مدتی که من با فرشاد مسأله داشتم، از من حمایت می کرد. من را تشویق می‌کرد تا قوی باشم، کسی که من را بازی داده فراموش کنم و حتی تصمیم داشت پول قبض‌های تلفن من را از فرشاد بگیرد. برای من دیگر آن پول‌ها مهم نبودند. احساس می‌کردم باری از روی دوشم برداشته شده و همین به من حس آرامش می‌داد. نگران حال فرشاد بودم ولی می‌دانستم کاری از من برای او بر نمی‌آید و خیالم راحت بود که خانم بصیری و دوستان و فامیل فرشاد مراقبش هستند و از همه مهم‌تر اینکه از ترکیه و خطر جمهوری اسلامی نجات پیدا کرده است.
اوائل ژانویه ۲۰۰۷ بود. من که به قصد سفر دو هفته‌ای به تهران رفته بودم تا اطلاعات لازم برای پروژه پایان تحصیلی‌ام را جمع آوری کنم و به هلند برگردم حالا یک ماه بود که در ایران بودم و کاری از پیش نبرده بودم.
امیر که حالا به من اظهار علاقه می‌کرد منتظر بود تا من از تهران برگردم تا بتوانیم همدیگر را ببینیم. از او شماره تلفن‌اش را در پاریس گرفته بودم تا بتوانم صدای او را بشنوم. امیر در پاریس در یک پانسیون زندگی می‌کرد. چندباری سعی کردم با او تماس تلفنی داشته باشم ولی هیچ وقت موفق نمی شدم. اغلب کسی تلفن را جواب نمی‌داد و گاهی هم یک آقایی در آن طرف خط به فرانسه چیزهایی می‌گفت که من هرچه سعی می‌کردم به او حالی کنم که با امیر آسمانی می‌خواهم صحبت کنم فقط به فرانسه چیزهایی می‌گفت و گوشی را قطع می‌کرد.
امیر می‌گفت که کمتر در خانه است و در کنار درس‌اش در یک لابراتوار دندانسازی کار می‌کند و بیشتر وقتش را آنجا می‌گذراند. امیر باید خرج تحصیل و زندگی‌اش در پاریس را خودش مهیا می‌کرد.
اواسط ژانویه بود که پس از آن‌که در تهران کاری برای تزم نتوانستم پیش ببرم، به هلند برگشتم. حس غریبی بود. ماه‌ها در خانه خودم با فرشاد تماس تلفنی یا چت با وب‌کم داشتم. ماه‌ها انتظار این را کشیده بودم تا فرشاد پای‌اش به اروپا برسد تا بتوانم بالاخره او را ببینم. حالا فرشاد در کشور همسایه بود آن هم در بیمارستان و من نمی‌توانستم ببینم‌اش. دلتنگی‌های خودم را با امیر پر می‌کردم. با حرف زدن با امیر حس نزدیکی به فرشاد داشتم. احساس گناه داشتم که عشق‌ورزی‌های فرشاد را باور نکرده بودم و حالا او شاید به همان خاطر روی تخت بیمارستان بود. گاهی سعی می‌کردم که به خودم بقبولانم که من تقصیری نداشتم و گاهی امیر سعی می‌کرد که این را به من بقبولاند ولی فایده‌ای نداشت.
در همان روزها بود که امیر به من هر روز بیش از روز پیش اظهار علاقه می‌کرد و من احساس گناه بیشتری می‌گرفتم. خیانت به فرشاد را گناه نابخشودنی می‌دانستم اما امیر می‌خواست که به من بقبولاند که فرشاد به من تعلق ندارد، آن هم حالا که دیگر پیش همسرش است.
گاهی وسوسه می‌شدم تا امیر را بپذیرم و گاهی هم فکر می‌کردم همه این اظهار علاقه‌ها برای این است تا امیر من را بخاطر خودم، از فرشاد دور کند.
بارها می‌شد که امیر از نقشه‌های‌اش برای دیدن من می‌گفت و من در عوض از او می‌خواستم از خاطرات‌اش با فرشاد برایم بگوید و از حال فرشاد. در همان روزها بود که امیر برای‌ام از ترکش خوردن فرشاد در جبهه گفته بود، ترکشی که به یکی از بیضه‌های فرشاد اصابت کرده بود و به شوخی از ضعف جنسی فرشاد می‌گفت و احتمال عقیم بودن او و من باور نمی کردم. در همان روزها هم بود که امیر خبر بدی برای من داشت. خبری که ما را برای بار دیگر در هم شکست و خود فرشاد از آن خبر نداشت.
پزشکان برلین پس از معاینات و آزمایش‌های فراوان متوجه شده بودند که فرشاد مبتلا به لوکمیا (سرطان خون) است. فرشاد در اثر حملات شیمیایی دوران جنگ، در دورانی که در جبهه بوده، به لوکمیا دچار شده که بعد از بیست سال خودش را نشان می‌داد. سکته قلبی فرشاد هم به‌ همان دلیل بودو خستگی‌های بیش از حد فرشاد و سرفه‌های او در روزهای آخر هم. تصورش وحشتناک بود. فرشاد که بعد از تحمل همه سختی‌ها بالاخره به آلمان رسیده بود، حالا سرطان خون داشت،‌ آن هم پیش‌رفته.
باور کردم که بعضی‌ها فقط برای تحمل مصیبت آفریده شده‌اند و نه چشیدن حتی ذره‌ای لذت...

4 نظرات :: ۱۳

  1. یک انسان تا چه حد میتونه دروغگو باشه
    این امیر فرشاد ، ازون آدم هایی است که دائم در حال جلب تواججوه کردنه .
    من شک ندارم ، که تمام اون اس ام اس ها رو خودش میداده و همینطور اون میل ها و چت ها از طرف خودش بوده .
    یعنی اون امیر آسمانی و ... خود امیر فرشاد ابراهیمی بودن و احتمالا در ادامه ی خاطرات معلوم خواهد شد
    در ضمن شنیدم که الانم با یک خانومی به اسمه شهره کاسبی ریخته رو هم که این خانوم تو سوئد زندگی میکنه .
    به دروغ هم گفته من دکترا دارم ، از دانشگاه خاور میانه ترکیه ، اصلان اسمی ازش تو هیچ یک از دانشگاهها ی ترکیه نیست و همش دروغه ، و
    احتمالا ایشون با ارفاق دیپلم ، که اونم به واسطه زندگی سرشار از دستمال به دستی رژیم جمهوری اسلامی داره و شایدم با ارفاق بیشتر ازون سهمیه هایی باشه که سپاه تو دانشگاهها داره .
    همسرشم که سن مادرشو داره ، به هر حال شاید فکر میکنه اگر اینو از دست بده دیگه کی میاد بگیردش واسه همین میترسه بهش گیر بده ، تازه شنیدم ، خیلی هم تیمار درشو میکنه و کلی پول خرجش میکنه تا پیشش بمونه .

  2. baba shoma kheili karetun doroste!!! zud asheq mishid!!! aval farshad baed amir baed ... ye khorde beyne asheq shodanhatun fasele bezarid nafas taze konid baed!!!!

  3. این امیر فرشاد جدن رزمنده دلیری است. متولد 1354 است و در سن 10 سالگی رفته جبهه و چه عذابی کشیده این عزیز از جان گذشته.
    خوب است نظر های سردار مدحی را هم در مورد امیر فرشاد بشنوید.

  4. بی شرف تر این امیر فرشاد ابراهمی من به عمرم ندیدم. یه بار به این خانم سارا خویینی ها که توی اورکات دوست من بود گفتم شمارتو بده من بهت زنگ بزنم. نداد و هی بهانه اورد. همونجا فهمیدم که داره دروغ می گه و خود امیر فرشاد هست. لیدا جان شما معلومه زندگی خیلی سالمی داشتید که حتی احتمال ذره ای حقه بازی را نمی دادید. این ادم باید رسوا شود